معماری به مثابه منظر

ما در اکوتون معماری می‌کنیم.

اکوتون مرز انتقالی میان دو اکوسیستم است که دارای خصوصیاتی از هر یک از آنها است، اما به هیچ کدام تعلق ندارد. اکوتون های طبیعی عرصه‌هایی برای تنوع زیستی و تعاملات گونه‌های مختلف است. ابهام و پیچیدگی دو خصوصیت مهم آن‌هاست. در مرز بین دو اکوسیستم طیف‌هایی از ویژگی‌های هر یک از آن‌ها دیده می‌شود که باعث ایجاد قابلیت‌های متنوع زیستی در اکوتون می‌شود. با این تعبیرِ برگرفته از اکولوژی، چنانچه معماری و لندسکیپ را اکوسیستم‌هایی برای زندگی انسان فرض کنیم، می‌توان گفت که “تجربه معماری در اکوتون”، یا “عرصه میان لندسکیپ و معماری” ، تجربه جدیدی از خلق فضا، مبتنی بر قابلیت‌ها و موقعیت‌ها است.

اکوتون می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد. ساده‌ترین فرم آن تقسیم ساده و خطی دو اکوسیستم توسطی مرزی شفاف است. با پیچیده‌تر شدن شکل تقسیم میان دو اکوسیستم، اکوتون ویژگی‌های متفاوتی پیدا می‌کند و قابلیت‌های آن افزایش می یابد

فضای معماری در این تعریف حاصل تجربه مردم از آن، سکونت در فضا و مدیریت بازخوردهای مداوم از مخاطبین است، تا حاصل طراحی اولیه. تفکیک آنچه مصنوع است و آنچه طبیعی، عرصه‌هایی که به لندسکیپ یا به بنا تعلق دارند، به‌سادگی امکان‌پذیر نیست. اکولوژی و لندسکیپ به پیچیدگی ساختارهایی با سازمان‌دهی نرم و سست اشاره دارند که با مرور زمان تغییرمی یابند، ازاین‌رو عرصه اکوتون میان معماری و لندسکیپ، برخلاف ابژه معمارانه از کنترل قطعی یا محصوریت می‌گریزد.

رم کولهاس (1982) در توضیح طرح :” ما خود را به ابداع چارچوبی محدود کرده ایم که توانایی جذب سلسله ای بی پایان از معانی و الحاقات و یا نیت های بیشتر را داشته باشد، بی آنکه مستلزم مصالحه، تعدیل و تناقض باشد.استراتژی ما دادن ابعاد ماجراجویی به سادگی است.”

رم کولهاس برای مسابقه طراحی پارک لاویلت در پاریس در سال 1982، به‌جای طراحی پارک به‌عنوان یک ابژه معماری، فرآیندی برای برهم‌نهی لایه‌های مختلف مفهومی معماری، فعالیت‌های انسانی و پوشش گیاهی پیشنهاد می‌دهد که مملو از موقعیت‌های ناشناخته برای استفاده‌کنندگان، با پذیرش تکامل طرح در طول سال‌های آینده است. به تعبیری پروژه پارک لاویلت رم کولهاس در اکوتون میان معماری و لندسکیپ حرکت می‌کند. در نقطه مقابل برنارد چومی با برهم‌نهی لایه‌هایی مانند مسیرهای دسترسی، عرصه‌های فعالیت و نیز شبکه فولی ها، پارک را به‌عنوان یک ابژه معماری طراحی نموده است. طرحی که نهایتاً به‌عنوان طرح برنده اجرا می‌شود. در این پروژه لندسکیپ و معماری با یکدیگر ترکیب نمی‌شوند. مرزهای مشخصی دارند و از آن خود کردن فضا در آن تقریباً غیرممکن است. هرچند مسئولان شهر پاریس تلاش کرده در طول سالیان، با افزودن باغ ها و کاربری‌هایی در دل این پارک، آن را زنده بسازند، اما مشخص است که هر پروژه اجراشده کاملاً مجزا از ایده اولیه چومی است.

آیا می‌توان با بازتعریف مرز میان معماری، لندسکیپ و طبیعت، به پتانسیل‌های فضایی متفاوتی رسید؟

مجموعه باملند، معماران زمینه 1397، عرصه میان در این پروژه رابطه جدیدی میان فضای معماری و لندسکیپ ایجاد کرده است که برای کاربری تجاری و فضای شهری ارزش افزوده متقابل فراهم می آورد.

اگر مرز میان معماری و لندسکیپ را به‌جای یک خط همچون دیوار، که فضا را به دو گونه متمایز صفر و یکی تقسیم می‌کند، عرصه‌ای تدریجی و کش آمده از فضا و زمان تصور کنیم، بدین ترتیب، اینچنین نیست که معماری درجایی پایان یابد و لندسکیپ آغاز شود. “مرز” خود فضامند می‌شود و الگوی جدیدی به دست می‌آید. این قابلیت می‌تواند به عاملیتی فعال در رابطه ی فضای معماری و لندسکیپ تبدیل شود. به‌جای لندسکیپ به عنوان یک نیروی نمایشی خنثی، می‌توان متابولیسمی جدید از لندسکیپ و معماری که در فضای مبهم ترکیبی میان این دو عرصه امکان می‌یابد را پیشنهاد داد. این پیشنهاد مفهوم مرز را به‌عنوان ماهیتی که یک اثر معماری را از محیط منفصل می‌کند و میان بنا و لندسکیپ، درون و بیرون، شهر و معماری، امر خصوصی و امر عمومی تفکیک ایجاد می‌کند، زیر سؤال می‌برد و به‌عنوان ماهیت یا کیفیتی بی‌نام، که بین این مفاهیم در نوسان است، معرفی می‌کند.

 

اقامتگاه ماجرا، طراحان و بنا کنندگان زاو 1399. در این پروژه مرز لندسکیپ و معماری به هم می آمیزد. معماری شبیه به ساز و کارهای طبیعی رشد پیدا می کند. عرصه های بی نام در درون و بیرون پروژه شکل گرفته اند و موقعیت های غیر منتظره برای مخاطب ایجاد می کنند.

سروکار داشتن با ماهیت‌های زنده که در طول زمان تغییر می‌کنند، انعطاف‌پذیری ساختاری و نوعی از برنامه‌ریزی و هدایت رامی طلبد. با آمیختن مفاهیم لندسکیپ و معماری در مرزها، می‌توان به‌جای طراحی و کنترل پروژه به‌عنوان یک ابژه کلی، آن را برنامه‌ریزی و به شکل فعالانه‌ای مدیریت کرد تا در طول زمان‌بر اساس موقعیت‌های جدید تغییر کند. ازآنجاکه اکوتون کاملاً قابل‌کنترل نیست، منعطف است. بی‌نام و احیاناً بیهوده و بدون کاربری مشخص است و به همین واسطه بستری است آزاد برای روی دادن اتفاق‌های مختلف، و زاینده تجربه‌های متفاوت و آزاد از پیش‌فرض‌ها. با به پرسش کشیدن پیش‌فرض رایج در خصوص دوگانه‌هایی مانند معماری و لندسکیپ، معماری و طبیعت، معماری و شهر، درون و بیرون می‌توان در میانه آن‌ها ایستاد، جایی که سوفوجیموتو آن را “فضای مابین” می‌نامد. در “اکوتون” میان این دوگانه‌ها، در محیطی که نه این است و نه آن، اما به هر دو تعلق دارد، آزادی از برچسب‌ها و تعریف‌های معمول امکان‌پذیر می‌شود و فرصت‌هایی ایجاد می‌شود که به آن‌ها اندیشیده نشده است. نقش معمار در این عرصه میانی به کارگردانی می‌ماند که در سناریویی خلاقانه برخی بداهه‌ها و احیاناً پایانی باز برای پروژه خود را نیز می‌پذیرد. این فضای مبهم اجازه بازیگوشی و تخیل ذهن را به مخاطب می‌دهد و بستری برای کشف موقعیت‌های غیرقابل‌تصور می‌شود.

سوفوجیموتو در طراحی توالتی عمومی در Ichihara  در سال 2012، با قراردادن یک توالت در باکسی شیشه‌ای که با باغی محصور به مساحت 200 متر احاطه‌شده است، مفهوم فضای خصوصی و عمومی، و شفافیت و محصوریت را در هم می‌آمیزد و آن را به چالش می‌کشد. پایان باز این داستان، تبدیل پروژه به یک جاذبه توریستی برای شهر است.

جونیو ایشیگامی در طراحی پاویون kokage-gumo در توکیو 2021، با ایجاد سایه بانی از چوب‌های سوخته که با درختان احاطه‌شده‌اند، فضایی خلق نموده است که نمی‌توان گفت بخشی از لندسکیپ است یا معماری. این فضا چنان عرصه بیرون و درون و معماری و لندسکیپ را به هم می‌آمیزد که گویی همیشه بخشی از طبیعت اطراف بوده است. عرصه‌های این پروژه مبهم و بی‌نام هستند و نمی‌توان کیفیت فضا را به‌سادگی تعریف کرد، اما بااین‌حال عرصه‌ای خیال‌انگیز فراهم آمده است.

 

زایشی از جنس زمین

آیا معماری می‌تواند با بازتولید زمین به‌جای اشغال آن قابلیت‌های جدید فضایی ایجاد کند؟

تجربه راه رفتن بر روی یک تپه، تسلط پیدا کردن و دیدن تدریجی محیط اطراف، تجربهی نابی است که در طبیعت به دست می‌آید. حال اگر این تجربه به بخش مهمی از مواجهه و ورود به یک ساختمان تبدیل شود،  به عنوان مثال آنگونه که سوفوجیموتو در هتل SHIROIYA تپه‌ای در بافت فشرده شهری توکیو ایجاد کرده است، نمی‌توان دقیقاً آن را لندسکیپ، معماری یا شهر نامید. چیزی در میان آن‌ها، از درهم تنیدگی و رخنه کردن در یکدیگر رخ می‌دهد تا تجربه جدیدی ایجاد کند. اپرای اسلو و پارک یونیکولو مثال‌های مشابه دیگری هستند که در آن باوجود صلبیت ساختار و نزدیکی به معماری، تجربه حرکت روی یک تپه با مجموعه‌ای دیگر از کیفیت‌های طبیعی درآمیخته است. در این مثال ها بسیار به معماری نزدیک هستیم، اما در این طیف می‌توان آن‌قدر از معماری به‌عنوان یک ساختمان فاصله گرفت، که جسمیت محو شود و تنها اتمسفری باقی بماند که نمی‌توان آن را از طبیعت تشخیص داد. باغ آبی ObelArt Biotop مثالی در این زمینه است. ایشیگامی در این پروژه با جابه‌جایی درختان و پدید آوردن لندسکیپی جدید، فضایی مابین محیط مصنوع و طبیعی ایجاد کرده است که در آن به جای اشغال، زمین بازتولید شده است و مداخله معمار باعث ایجاد محیطی ارتقا یافته از طبیعت با اکولوژی غنی‌شده است.

معماری در عرصه میان می‌تواند پیوستگی بیشتری بین محیط، طبیعت و جغرافیا و معماری ایجاد کند تا به‌جای خلق بنایی منفرد، خود محیط، توسعه و زایش پیدا کند. به همان روشی که جریان آب در طبیعت با برش زمین دره‌ها را ایجاد می‌کند و دریا با پیش روی و عقب‌گرد، خور را شکل می‌دهد. معماری می‌تواند در تعامل با لندسکیپ، زایشی از جنس خود زمین ایجاد کند.